
ایـن دۅری تَـمـۅم بشـه ڪـاش :)
ایـن دۅری تَـمـۅم بشـه ڪـاش :)
ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﻦ ﻓﺎﻧﻮﺱ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﺍﺕ ﺭﺍ ...
ﮔﺎﻫــــــﮯ ﭼﻪ ﺍﺻـــــﺮﺍﺭ ﺑــــﻴﻬﻮﺩﻩ ﺍﻳﺴـــــﺖ ...
ﺍﺛــــﺒﺎﺕ ﺩﻭﺳــــــﺖ ﺩﺍﺷـــﺘﻨﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ،ﻣــــــﻌﺮﻓﺖ ﻫﺎﮮ ﺑﯽ ﺟﺎﻳﻤﺎﻥ ...
ﻣـــــﻬﺮﺑﺎﻧﮯ ﻛﺮﺩﻥ ﻫﺎﮮ ﺍﻟـــﻜﻴﻤﺎﻥ ...
ﺑﻬﺎ ﺩﺍﺩﻥ ﻫﺎﮮ ﺑــــــﻴﺶ ﺍﺯ ﺣﺪﻣﺎﻥ ...
ﺗــــﻼﺵ ﻫﺎﮮ ﺑﮯ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺮﺍﮮ ﺣﻔﻆ ﺭﺍﺑـــﻄﻪ ﻫﺎﻳﻤﺎﻥ !ﻭﻗﺘﮯ ﺑﺮﺍﮮ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﮮ ﺍﻣﺮﻭﺯﮮ ﺧﻮﺑﮯ ﻭ ﺑﺪﮮ ﻳﻜﮯ ﺍﺳـــﺖ !ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺣﺪ " آدم " ﺑﻮﺩﻥ ﺗﺎﻭﺍﻥ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ ....!
کاش یادت نرود
روی این نقطه پررنگ بزرگ ،بین بی باوری آدم
هایک نفر میخواهد ،که تو خندان باشی؛ نکند کنج هیاهوی زمانبروم از یادت ... !
حرمتها که شکسته شد
مسیح هم که باشی نمیتوانی دل شکسته را احیا کنی
آنچه در دستت امانتی پنهان بود حراج شد
آنچه نباید بگویی گفته شد
فاجعه را که عذر خواهی درست نمیکند
حرف، حرف ویران کردن دل است نه
دیواری که خراب کنی و از نو بسازی
دلی که ویران کردی قصری بود که
خودت ساکن آن بودی راستی حالا که خودت را بی خانه کردی با آوارگیت چه می کنی ؟شاید به خرابه های جامانده از دیگران پناه میبری ...
ۅَقتی حِالت خوب نیست
سهم من ازچشمان تو
پلکى بسته است،
گله اى نيست،
ببندو برو....
روز و شب...
منتظرِ...
معجزه ای ملموسم
که تو را
سویِ منِ
غمزده
برگرداند!